Wednesday, January 02, 2008




در شب کوچک من، افسوس
باد با برگ درختان ميعادي دارد
در شب کوچک من دلهرة ويرانيست
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
من غريبانه به اين خوشبختي مي نگرم
من به نوميدي خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را مي شنوي؟
در شب اکنون چيزي مي گذرد
ماه سرخست و مشوش
و بر اين بام که هر لحظه در او بيم فرو ريختن است
ابرها، همچون انبوه عزاداران
لحظة باريدن را گوئي منتظرند
لحظه اي
و پس از آن، هيچ
پشت اين پنجره شب دارد مي لرزد
و زمين دارد
باز مي ماند از چرخش
پشت اين پنجره يک نامعلوم
نگران من و تست
اي سراپايت سبز
دستهايت را چون خاطره اي سوزان، در دستان عاشق من
بگذار

و لبانت را چون حسي گرم از هستي
به نوازش لبهاي عاشق من بسپار

باد ما با خود خواهد برد

باد ما با خود خواهد برد

No comments: