Saturday, April 29, 2006

Entry for April 29, 2006



Some things never change,
Nope they absoFuckinlutely don't change.

Friday, April 28, 2006

Entry for April 28, 2006



Go and die, go and die,
Let this existence pass by
This existence is your tie
And prisoners you and I

Wednesday, April 26, 2006

Entry for April 26, 2006



زخم هايي هست كه هيچ وقت خوب نمي شوند
زخم هايي هم هست كه هيچ وقت جاشون نمي ره ، مثل جاي سوختگي اتو روي دست راست من٠

Monday, April 24, 2006

Entry for April 24, 2006



ميان خورشيدهاي هميشه زيباي تو لنگريست
خورشيدي كه از سپيده دم همه ستارگان بي نيازم مي كند

Friday, April 21, 2006

Entry for April 21, 2006



چترها را بايد بست
زير باران بايد رفت
فكر را، خاطره را، زير باران بايد برد

Wednesday, April 19, 2006

Entry for April 19, 2006



در فراسوي مرزهاي تنم
تو را دوست دارم
در آن دور دست بعي
دکه رسالت اندام ها پايان مي پذيرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش هابه تمام
يفرو مي نشين
دو هر معنا قالب لفظ را فرو مي گذارد
چنان چون روحي
که جسد را در پايان سفرتا به هجوم کرکس هاي نهانش وا نهد
در فراسوهاي عشق
تو را دوست مي دارم
در فراسوهاي پرده و رنگ
در فراسوهاي پيکرهايمان
به من وعده ي ديداري بده

Tuesday, April 18, 2006

Entry for April 18, 2006



كار ما نيست شناسايي "راز" گل سرخ
كار ما شايد اين است
كه در "افسون" گل سرخ شناور باشيم

Monday, April 17, 2006

Entry for April 17, 2006




I hurt myself today
To see if I still feel
I focus on the pain
The only thing that's real
The needle tears a hole
The old familiar sting
Try to kill it all away
But I remember everything
What have I become
My sweetest friend
Everyone I know goes away In the end
And you could have it all
My empire of dirt I will let you down
I will make you hurt I wear this crown of thorns
Upon my liar's chair
Full of broken thoughts I cannot repair
Beneath the stains of time
The feelings disappear
You are someone else I am still right here
What have I become
My sweetest friend
Everyone I know goes away In the end
And you could have it all
My empire of dirt I will let you down I will make you hurt
If I could start again
A million miles away I would keep myself I would find a way

Sunday, April 16, 2006

Entry for April 16, 2006

من بهارم تو زمين
من زمينم تودرخت
من درختم تو بهار ـ
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‌کنه
ميون جنگلا طاقتم مي‌کنه
. تو بزرگي مث شب.
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگي مث شب.
خود مهتابي تو اصلا،
خود مهتابي تو.
تازه، وقتي بره مهتاب و
هنوز شب تنه
بايد راه دوري رو بره تا دم دروازۀ روز
ـ مث شب گود و بزرگي
مث شب. تازه، روزم که بياد تو تميزي
مث شبنم
مث صبح. تو مث مخمل ابري
مث بوي علفي مث اون ململ مه نازکي.
اون ململ مه که رو عطر علفا، مثل بلاتکليفي هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات.
مث برفائي تو.
تازه آبم که بشن برفا و عريون بشه کوه
مث اون قلۀ مغرور بلندي که به ابراي سياهي و به باداي بدي مي‌خندي . . .
من بهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو بهار،
ناز انگشتاي بارون تو باغم مي‌کنه
ميون جنگلا طاقتم مي‌کنه

Thursday, April 13, 2006

Entry for April 13, 2006




من سردم است

من سردم است و انگار هيچوقت گرم نخواهم شد

اي يار اي يگانه ترين يار آن شراب مگر چند ساله بود؟

نگاه کن که در اينجا زمان چه وزني دارد و ماهيان چگونه گوشت هاي مرا مي جوند

چرا مرا هميشه در ته دريا نگاه مي داري؟
من سردم است و از گوشواره هاي صدف بيزارم

من سردم است و مي دانم که از تمامي اوهام سرخ يک شقايق وحشي جز چند قطره خون چيزي بجا نخواهد ماند.
خطوط را رها خواهم کرد

و همچنين شمارش اعداد را رها خواهم کر

د و از ميان شکل هاي هندسي محدود به پهنه هاي حسي وسعت پناه خواهم برد

من عريانم،

عريانم، عريانم مثل سکوت هاي ميان کلام هاي محبت عريانم

و زخم هاي من همه از عشق است

از عشق، عشق، عشق.

من اين جزيره ي سرگردان را از انقلاب اقيانوس و انفجار کوه گذر داده ام

و تکه تکه شدن،

راز آن وجود متحدي بود که از حقيرترين ذره هايش آفتاب به دنيا آمد.

Wednesday, April 12, 2006

Entry for April 12, 2006


زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من ، در نی نی چشمان تو خود را ویران میسازد
ودر این حسی است که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت

Tuesday, April 11, 2006

Entry for April 11, 2006


دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمدم ، نعره مزن ، جام مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست ، دگر هیچ مگو

Monday, April 10, 2006

Entry for April 10, 2006


کیستی که من
اینگونه
به اعتماد
... نام خود را به تو میگویم
کلید خانه ام را در دستت میگذارم
نان شادی هایم را با تو قسمت میکنم
به کنارت می نشینم
و بر زانوی تو این چنین به خواب می روم

کیستی که من
اینگونه
به جد
در دیار رویا های خویش
با تو درنگ می کنم
کدامین ابلیس
تو را اینچنین به گفتن "نه"
وسوسه میکند.
یا اگر خود فرشته ایست
در دام کدام اهریمنت بدین گونه هشدار میدهد
تردیدی است

Tuesday, April 04, 2006

Entry for April 04, 2006



I feel heart sore
I feel heart sore
I go to divan and touch
The night's stretched skinwith my fingers
The lights of relation are dark
The lights of relation are dark
Nobody will introduceme to the sun
Nobody will take me to the sparrow's feast
Remember the flightEach bird is to die