در فراسوي مرزهاي تنم
تو را دوست دارم
در آن دور دست بعي
دکه رسالت اندام ها پايان مي پذيرد
و شعله و شور تپش ها و خواهش هابه تمام
يفرو مي نشين
دو هر معنا قالب لفظ را فرو مي گذارد
چنان چون روحي
که جسد را در پايان سفرتا به هجوم کرکس هاي نهانش وا نهد
در فراسوهاي عشق
تو را دوست مي دارم
در فراسوهاي پرده و رنگ
در فراسوهاي پيکرهايمان
به من وعده ي ديداري بده
No comments:
Post a Comment